داستان واقعی

ساخت وبلاگ

داستان واقعی

ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خدا رو شکر فقیر نیستم.

مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خدا رو شکر دیوانه نیستم.

آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خدا رو شکر بیمار نیستم.

مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خدا رو شکر زنده‌ام.

فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمی‌کنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟

به دیگران هم این را می‌گویید تا بدانند خدا آنها را هم دوست دارد؟

زندگی:

برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:

1. بیمارستان

2. زندان

3. قبرستان

 در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.

 در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.

 در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود.

پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم.

*ای وطن* ای وطن* ای وطن*...
ما را در سایت *ای وطن* ای وطن* ای وطن* دنبال می کنید

برچسب : داستان واقعی کربلا,داستان واقعی,داستان واقعی سیندرلا, نویسنده : 5eshghemanlolemane بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 23 آذر 1395 ساعت: 0:35